تغییری در اوضاع، هرچند ناچیز
داشتم به این فکر میکردم که: با این همه مشکلات از نوع ملی، فرهنگی، مذهبی و غیره که جامعه ی ما دارد، با نوشتن چند مطلب توسط تعداد انگشت شمار نویسندگان بلوچ در دنیای مجازی، همه ی گرفتاریها برطرف می شود؟!
یاد داستانی افتادم که خیلی وقت پیش از "دکتر آزمندیان" شنیده بودم و خانم "مریم کیانفر" هم آنرا در مجموعه داستانهای "معمار زندگی" نقل کرده است:
"مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم می زد، مردی را در فاصله ای دور می دید که مدام خم می شود و چیزی را از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند.
نزدیک تر شد و دید مردی بومی، صدف هایی را که به ساحل می افتد، در آب می اندازد!
- صبح بخیر رفیق؛ خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
- این صدف ها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست؛ این صدف ها را آب به ساحل دریا آورده، و اگر آن ها را توی آب نیندازم، از کمبود اکسیژن خواهند مرد!
- دوست من! حرف تو را می فهمم؛ ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی توانی آنها را به آب برگردانی؛ زیرا خیلی زیاد هستند؛ و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره چند صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: «برای این یکی اوضاع فرق کرد.!» "